عزیزالسلطان امروز خیلی دلتنگ بود، می‌گفت: «یا باید من تفنگ بیندازم یا می‌روم به طهران.» قرار دادیم امروز برود به گردش. گفتند شخصی هست باغ وحش خودش دارد. گفتم برود برگردد، فردا هم قرار دادم بروم به شکار. بعد خودمان با پرنس سرژ برادر امپراطور که از همه برادرهایش کوچک‌تر است رفتیم به گار که از آن‌جا به پطرهوف برویم. پرنس سرژ جوانی است باریک، قد بلندی دارد، چشم‌های کبود. پرنس آمد با هم کالسکه نشسته به سمت گار راندیم، راه هم خیلی دور بود، مناری در سر راه دیدیم، گفتند به یادگار جنگ با عثمانی ساخته‌اند که آن‌چه توپ از عثمانی‌ها گرفته‌اند آب کرده‌اند و این برج را ساخته‌اند و هر قدر هم از توپ‌ها باقی مانده است همین‌طور درسته در مناره کار گذاشته‌اند.


بهداشت پرنس منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اتاق برنامه نویسی من کامپیوتر سرا خرید وفروش باغ ویلا ی لوکس در غرب استان تهران مرجع تخصصی سینما و تلویزیون سایت خبری روستای تَولّا شرکت تابلو سازی اریانا ساین فروشگاه اینترنتی مطبخ شاپ به نام خداوند نیکی آفرین